سلام
این خاطره ای که میخوام تعریف کنم مربوط میشه به چند تا از دوستان دوران دبیرستان که هنوز با هم ارتباط داریم
3 نفر هستند که با خودم میشیم 4 نفر تصمیم گرفتیم در دوران دانشگاه تابستان و بین دو ترم همیشه مسافرت بریم تا بتونیم همدیگر رو بعد هر 6 ماه ملاقات کنیم
از این رو مسافرت های بهمن ماه یعنی همون بین دو ترم ، فقط مشهد انتخاب کردیم و چند سالی این مسافرت رو تکرار کردیم
وتو این چند روز با هم بودن هر کاری میکردیم تا بهمون خوش بگذره و برامون خاطره بشه
از والیبال نشسته تو هتل بگیرید تا اسم فامیل و پانتومیم وشب ها هم فقط میرفتیم حرم
ادامه
یکی از دوستانمون به اصطلاحسوتی زیاد میداد ،اسمش فرید بود و با سوتی های خودش زمینه خندیدن رو برای ما فراهم میکرد
میخوام 3 تا خاطره از مشهد بگم(تو راه طرقبه-شاندیز-خوابیدن تو هتل)
1-یه روز تو راه طرقبه تو اتوبوس شرکت واحد خلوت شده بود و کنار من جای خالی بود فرید از جای خودش بلند شدآمد پیش من با ناراحتی زیاد گفت:هر جور حساب میکنم این ترم مشروط میشم و معدلم میشه 11.57 و از مشهد برگردیم خانواده بفهمند خونه راهم نمیدند
منم ناراحت شدم ماشین حساب گوشیم رو فعال کردم گفتم خب شاید اشتباه حساب کردی نمره هاتو بگو من برات حساب کنم
گفت:نمره هام هنوز نیومده
منم که داشتم از تعجب شاخ در می آوردم گفتم :مرد حسابی حداقل بگو مشروط میشم ، معدلم میشهزیر 12 چرا داری میگی معدلم میشه 11.57؟ اینقدر دقیق؟با اینکه نمره هات نیومده؟ ای خدا مارو از دست این نجات بده
ادامه
2-یه بار هم رفته بودیم شاندیز
جاتون خالی نهار رفتیم رستوران دیزی خوردیم و بعد از صرف نهار واستراحت کردن
رفتیم دست هامون رو بشوریم و حساب کنیم و در نهایت برگردیم
زمانی که وارد سرویس بهداشتی شدیم ، سرویس طوری بود که چشمی الکترونیک داشت بالای در هر کدام یک چراغ بود
که زمانی که سبز هست یعنی میشه وارد شد و کسی تو سرویس نیست
و زمانی هم که چراغ قرمز هست نباید وارد بشیم و تو سرویس هستند.
خب خوشبختانه چراغ ها سبز بودند و این دوست خوبمون فرید خان که وارد یکی از سرویس ها شد چراغ بالای در قرمز شد ما هم منتظر موندیم تا بیاد بیرون و برگردیم هتل
خدا کنه تو زندگیتون هیچ وقت این طوری تعجب نکنید
زمانی که اومد بیرون، نمیدونم چه طوری بگم چراغه دیگه سبز نشد :)
ما هم داشتیم از خنده میترکیدیم گفتیم:
فرید قضیه چیه؟چی کار کردی تو؟
چرا چراغ قرمز مونده؟سبز نمیشه
داداش خودتی؟ یا روحته؟
جسمت تو سرویسه
خدایا مارو از دست این نجات بده
هیچی دیگه تا خود هتل یک ساعت راه فقط داشتیم میخندیدیم (اینو هم بگم چند دقیقه وایستادیم اما سبز نشد گفتیم اگه بیشتر اینجا بمونیم ازمون خسارت میگیرن ) زودتر بریم
ادامه
3-فرید با یک نفر خیلی اس ام اس بازی میکرد و یکی دیگه از دوستانم اسم اون یه نفر رو میدونست منم که از این کارا خوشم نمیومد و اطلاعی از این قضیه نداشتم و از اس ام اس بازی هاش خسته شده بودم چون از جمعمون دور میشد تصمیم گرفتم با دوستم یه بلایی سر این فرید بیاریم
رفتیم حرم و برگشتیم هتل و بعد از کلی بازی و خنده
شب موقع خوابیدن به دوستم گفتم از فرید بپرس گوشی موبایلش مدلش چیه؟مبشه نگاه کنیم موبایلشو
فرید هم قبول کرد و موبایلش رو داد به ما و ما هم یواشکی رفتیم تو لیست مخاطبین و شماره اون مخاطب خاص رو حذف کردیم و شماره خودمون رو جاش گذاشتیم.وایوای:))
بعد گوشی رو تحویلش دادیم و امدیم اتاق خودمون بخوابیم ، باورتون نمیشه تا صبح داشتیم با فرید اس ام اس بازی میکردیم و میخندیدیم ،ولی نمیدونست ما هستیم فکر میکرد مخاطبشه
اخه نصیحت جواب نمیداد گفتیم خودمون دست به کار بشیم(البته بعدش فهمیدو.)
ادامه
بازم تشکر میکنم از جواهر بازار
من فقط برای احترام به جواهر بازار و شاد کردن، این خاطرات رو نوشتم چون در طول روز زیاد انلاین هستم و روی2 تا وبلاگو پوسته وردپرس سایت خودم دارم کار میکنم
برای همین هرز گاهی به جواهر بازار سر میزنم
چون هدف من فقط ثبت خاطره و محیط شاد هست
در پناه حق مستدام باشید
خاطره اس ام اس بازی دوستتون که اذیتش کردین خیـلی خنده دار بود
طفلی دوستتون.
طفلی مخاطب خاص که تا صبح چقدر گریه کرده
بله خانم نسترنی خاطره زیاد هست
ولی خب اگر انگیزه خاطره نوشتن از بین نره بازم مینویسم
دومی هم خوب بود چراغه دیگه سبز نشد
یعنی هنوز برای ما جای تعجب چون برای بقیه سبز شد فقط واسه این یه نفر سبز نشد
اولی خب نمیدونم چه طوری بدون داشتن نمره معدلش رو 11.57 حساب کرد
حداقل میگفت زیر 12 تا من و دوستانم رو دیوونه نکنه
من حدودا 5 سال پیش با استاد توحیدی که یکی از بزرگترین فیلم نامه نویسان ایرانه و در آخر اکثر سریالهای معروف و فیلمهای سینمایی اسمش رو میشه دید کلاس فیام نامه نویسی رفتم البته فیلم نامه نوشتن چارچوب خاصی داره با داستان نوشتن و خاطره نوشتن فرق داره ولی واسه اینکه تو نوشتن متبحر شد باید از داستان نوشتن شروع کرد من همیشه تو مدرسه نمره انشام 20 بود همیشه تمام کلاس با صدای بلند میگفتند خانوم اگه میشه میرزاخانلو اول انشا بخونه خوب مینوشتم واسه همین احساس کردم باید برم کلاس فیلمنامه نویسی و به نظر خودم فرد موفقی بودم تو کلاس هم خیلی داستان کوتاه مینوشتیم ولی تازه اونجا فهمیدم که هیچی نیستم و بادم خوابید داستانهای اولمو اصلا استاد نپسندید و نمره خیلی پایین میداد گاهی سرم داد میکشید اینا چیه نوشتی خیلی از اون کلاس چیزهای خوبی یاد گرفتم و تازه فهمیدم که اصلا نمره مهم نیست و زاویه دیدو نگرشم باید به نوشتن تغییر کنه و مهم اینه که جسارت نوشتن پیدا کنم از دور دست استاد توحیدی رو میبوسمو براشون آرزوی سلامتی میکنم
ببخشید اگه غلط املایی زیاد داره کیبوردم انگلیسیه لیبل فارسی نداره
خدا کنه استاد توحیدی فقط خاطره منونبینه مطمئنم به من صفر میده و میگه ازت بیشتر از اینا انتظار داشتم
مثلا من تو غمگین نوشتن مهارتم بیشتره شاید یکی طنزو بهتر بنویسه مهم کسب اون مهارته دنبال نمره نباشید نمیدونم پستم در مورد استاد توحیدی تایید شد یا نه من تا صبح بیدار میموندم مینوشتم یعد که تو کلاس میخوندم نمی پسندید ولی من دستشو میبوسم یه استاد عالی بود بازم اگه کلاس بزاره میرم تو کلاسش