جدیدترین محصولات
  1. جواهربازار
  2. پرسش و پاسخ
  3. خاطره نویسی

خاطره مدرسه

جستجو دربین پرسش و پاسخ‌ها
کد موضوع30824
تصویر کاربری
#1ارسال '10:38 1394/9/2

محمد محمدی اصل|همدان / بهار

پست‌ها 37
سلام دوستان حالا که همه دارن از خاطرات مدرسه مینویسن منم یه خاطره بامزه یادم افتاد که امیدوارم خوشتون بیاد . پیش دانشگاهی بودیم و کلا هم شیطون البته هم بچه درس خوان بودیم هم شیطون دبیر هندسه تحلیلیمون که اتفاقا فامیلیشون هم آقای محمدی بسیار مرد خوبی بود و البته متشخص و همیشه هم با کلاس و مرتب و منظم بود ولی خب ما سر همه کلاسا شیطونیمونو میکردیم یه روز طبق معمول خیلی آتیش سوزوندیم سر کلاس که بعلت طولانی شدن خاطره دیگه اونارو نمی نویسم خلاصه آقای محمدی عذر ما رو خواست و خیلی مودبانه ما رو از کلاس اخراج کرد ما هم از در مدرسه بالا رفتیم و فرار . ادامه در صفحه بعد
تصویر کاربری
#2ارسال '10:45 1394/9/2

محمد محمدی اصل|همدان / بهار

پست‌ها 37
پنجره کلاس ما به کوچه تیم پشتی مدرسه که اتفاقا کوچه خلوتی هم بود باز میشد منو دوتا از دوستان رفتیم اونجا و کلی آت و آشغال اعم از پلاستیک و کهنه بچه و خلاصه هر چیزی که فکرشو کنید برداشتیم ریختیم رو هم و با دو تا سنگ چخماق پشت پنجره کلاس آتیش زدیم چشمتون روز بد نبینه این وسایل باعث شده بودن دودی از این آتیش بلند میشد که حد و حساب نداشت تمام دود هم مستقیم میرفت داخل کلاس آقای محمدی بیچاره از همه جا بیخبر فکر کرده بود کلاس آتیش گرفته چون پشت دود و نمیتونست ببینه که خلاصه پیش خودش با کلی فداکاری همه بچه هارو از کلاس برد بیرون و مثلا نجاتشون داد
اگه یادتون باشه اون زمانها موبایل تازه میومد یه گوشیهایی آنتن دار شبیه کتلت مامان بزرگ
آقای محمدی هم یکی از اونا داشت گفتم که خیلی باکلاس و بروز بود . ادامه در صفحه بعد
تصویر کاربری
#3ارسال '10:51 1394/9/2

محمد محمدی اصل|همدان / بهار

پست‌ها 37
بله آتیش نشانی هم دو تا کوچه با مدرسه ما فاصله داشت سریع زنگ زد آتیش نشانی و ما هم نمیدونستیم چی شده که فقط صدای داد و بیداد بچه ها و معلمها رو میشنیدیم تا اینکه دو دقیقه بعد دیدیم دو سه نفر با شیلنگ دارن به سمت ما میان در همین لحظه مدیر و معاون و هر کی که فکرشو بکنین رسید سر کوچه در یه لحظه این همه آدم و دیدیم و با ترس فرار کردیم پشت دیوار کناری خلاصه آتش نشانها هم که دود رو دیده بودنفکر کرده بودن واقعا اتفاق بدی افتاده دو سه نفری افتادن به جون آتیش و خاموشش کردن ما هم اون پشت کل لباس و سر و صورتمون پر شد از کف و این موادی که از شیلنگ بیرون میومد بعد از خاموش شدن آتیش اینا فهمیدن که جریان از چه قراره چون اون کهنه بچه هارو دیده بودن خب . ادامه صفحه بعد
تصویر کاربری
#4ارسال '10:57 1394/9/2

محمد محمدی اصل|همدان / بهار

پست‌ها 37
خلاصه اومدن پشت دیوارو ما رو پیدا کردن ما هم با قیافه های دودی و کفی و خلاصه هر چی فکرشو بکنید اومدیم بیرون جاتون خالی شبیه حاجی فیروز شده بودیم
چون طولانی شد سرتونو درد نیارم مدیر مدرسه تا دو روز یه سطل رنگ نارنجی داده بود به ما با دو تا نردبون من و دو تا دوستام داشتیم اون دیواری که از شدت دود سیاه شده بود و رنگ میکردیم جالب اینکه هر کدوم از همسایه ها هم که از اونجا رد میشدن میگفتن خسته نباشید اوسا . تازه برامون آب یخ هم میاوردنآخر سال هم به قول خانم نسترنی عزیز انضباطمون همیشه 20 بود .
کاش میتونستم تمام معلمهایی که شیطونی من و تحمل کردن پیدا کنم و ازشون حلالیت بطلبم هنوزم با دوستانم یاد این خاطرات می افتیم و حسرت اون روزارو میخوریم خوش به اون دوران واقعا . خاطرات از این دست زیاده حداقل برا من ولی خب به نظرم این جالب اومد هر چند که بدآموزی هم داره ممنون از اینکه خوندین و شرمنده از اینکه وقت گرانبهاتونو گرفتم .
تصویر کاربری
#5ارسال '13:34 1394/9/2

مهندس نسترنی|مشاور / مدیر مالی

پست‌ها 1760
خاطره خنده دار و جالبی بود !
طفلی معلم ها چه صبری دارن
تصویر کاربری
#6ارسال '15:56 1394/9/2

سحر نوعی|گیلان / رشت

پست‌ها 3345
خیلی جالب بود
تصویر کاربری
#7ارسال '14:9 1394/9/3

لیلا بالاهنگ|اصفهان / نجف آباد

پست‌ها 1869


حالا معلم شمارو از کلاس خیلی محترمانه انداخت بیرون، ما تو دبیرستان باعث شدیم مدیرمون، معلم ریاضی و هندسه رو اخراج کنه یه بار هم دبیر فیزیک با ما قهر کرد که بلکه ادب بشیم، تازه ما هم از خدا خواسته گروه گروه شدیم سره کلاس، اسم و فامیل بازی میکردیم
تصویر کاربری
#8ارسال '14:9 1394/9/3

لیلا بالاهنگ|اصفهان / نجف آباد

پست‌ها 1869
مریم بانو، دانش آموزا همچه صبری دارن
تصویر کاربری
#9ارسال '19:43 1394/9/3

محمد محمدی اصل|همدان / بهار

پست‌ها 37
ممنون دوستان بزرگوار که وقت گذاشتین و خوندین
تصویر کاربری
#10ارسال '19:45 1394/9/3

محمد محمدی اصل|همدان / بهار

پست‌ها 37
لیلا خانم ما شیطونی میکردیم ولی دیگه معلمارو از نون خوردن نمینداختیم که
واقعا هیچ نسلی به اندازه نسل ما تو مدرسه آتیش نسوزوندن الان که همه بچه ها سرشون تو تبلت و گوشی موبایله متاسفانه .
تصویر کاربری
#11ارسال '9:45 1394/9/4

مهناز نادری نژاد|اصفهان / نجف آباد

پست‌ها 45
خیلی خنده دار بود مخصوصا که مجبورم شدید دیوار رنگ بزنید
تصویر کاربری
#12ارسال '11:58 1394/9/4

لیلا بالاهنگ|اصفهان / نجف آباد

پست‌ها 1869
یه سری معلما و إستادهای دانشگاه باید از نُون خوردن بیفتن، تا یاد بگیرن احترام متقابله حتی احترام به دانش اموز و دانشجو ،همینطور معلم ریاضی دبیرستان که بچه هر دفعه بهش بگن اشتباه جمع زدی،و موقع جمع یکان و دهگاه و صدگان کنه، جاس تو دبیرستان نیست
تصویر کاربری
#13ارسال '12:0 1394/9/4

لیلا بالاهنگ|اصفهان / نجف آباد

پست‌ها 1869
بچه های امروزی حالا سرشون تو تبلت و اینجور چیزا باشهإشکالی نداره ولی بهتره باهاش مفید کار کنن، نه صبح تا شب دارن بازی های کامپیوتری میکنن
تصویر کاربری
#14ارسال '12:18 1394/9/4

مهندس نسترنی|مشاور / مدیر مالی

پست‌ها 1760
اره . من که با بازی های موبایل و کامپیوتر مخالفم . روی گوشی خودم که هیچی بازی ندارم .
حالا شاید بگید گاهی و چند تا بازی اشکالی نداره . ولی من ترجیح میدم همون زمان رو استراحت کنم تا اینکه بخوام با گوشی بازی کنم !
ولی بازی هایی که به گوشی ربط نداره رو خیلی دوست دارم !
تصویر کاربری
#15ارسال '14:59 1394/9/4

لیلا بالاهنگ|اصفهان / نجف آباد

پست‌ها 1869
مثل منچ بازی که به گوشی ربط نداره حالا من بازی های فکریکامپیوتری رو دوست دارم
تصویر کاربری
#16ارسال '9:20 1394/9/5

مهندس نسترنی|مشاور / مدیر مالی

پست‌ها 1760
لیلا جونم ، من چون کارم بیشتر فکری هستش و پشت سیستم و . است . بازی های هیجانی و پر شور و حال مثلبالابلندی ها ، سنگ کاغذ قیچی ، قایم موشک ، فوتبال تو خونه ! دنبال بازی ! و بازی های دیگه ای مثل اسم فامیل ، شطرنج ، منچ ، و البته سودوکو رو هم دوست دارم .
12

ارسال پاسخ

کد امنیتی»»