سال66 بود من تازه رفته بودم کلاس اول دبستان
از اونجایی که خیلی بچه سربزیری بودم همون نیمکتهای اولی می نشستم
روز اول خانم معلم گفت یکی یکی بلند شید و خودتون رو معرفی کنید.
نفر بغلدست من بلند شد خودشو معرفی کرد به نام خدا روزبه عیدیوندی هستم
من هاج و اج تو دلم گفتم خدایا فامیلیه من چیه اسمم رو میدونستم ولی فامیلیم رو نه خلاصه خیلی با خودم کلنجار رفتم و بلند شدم و گفتم منم امیر عیدیوندی هستم
خانم معلم گفت داداش هستین گفتم نه. پسر عموم هم ته کلاسنشسته بود جریان شنید و بعدازظهر ماجرارو به خونمون گفت و بدین صورت کلی خنده و متلک نثار من شد و تا سالها به من میگفتن امیرخان عیدیوندی.
یادش بخیر
+
ورود به باشگاه مشتریان