یکی از رفقای دوران بچگیم تو محل قدیممون اسمش مهدی بود. باباش نجار بود و توی حیاط خونشون پر از چوب. چهارچوبهای مربع شکل درست میکرد که وقتی کنار هم میچید شکل تونل میشد و میرفتیم توشون بازی میکردیم.
اولین معامله از نوع کالا به کالای زندگیمو با همین دوستم انجام دادم.
این لوسترها که آویزهای کریستالی دارن و شکل قطره هستن (عکسشو پایین گذاشتم) ؛ مهدی یکی از این قطره ها رو داشت که وقتی جلوی نور میگرفتیم رنگی میشد و من خیلی خوشم میومد ازش. هنوز مدرسه نمیرفتم و پول هم نداشتم پس رفتم تو خونه و کشوی یه کابینت قدیمی رو که توش پر از وسایل بود باز کردم و بهترین چیزی که تونستم پیدا کنم تا قابل معامله باشه یه پاشنه کش فلزی بود!
پاشنه کشو دادم به رفیقم و کریستال رو گرفتم.
مهدی که از من بزرگتر بود پاشنه کشو داد به باباش. منم یه چند روزی با شیشه رنگیم سرگرم بودم ولی یادم نمیاد بعدش چی کارش کردم. احتمالا انداختمش تو همون کشوی مذکور!
+
ورود به باشگاه مشتریان