جدیدترین محصولات
  1. جواهربازار
  2. پرسش و پاسخ
  3. خاطره نویسی

کلاس اول روز اول

جستجو دربین پرسش و پاسخ‌ها
کد موضوع31562
تصویر کاربری
#1ارسال '21:56 1394/9/30

حسین نظردنیوی|تهران / تهران

پست‌ها 459
یادمه اولین روزی که میخواستم برم مدرسه یه سری از بچه ها دم در مدرسه خودشونو روی زمین انداخته بودن و بشدت گریه میکردن و هرچقدر مادراشون سعی میکردن بلندشون کنن نمیشد و رو زمین کشیده میشدن و کلی خاک و خلی شده بودن! من واقعا درک نمیکردم چرا باید الان گریه کرد و کولی بازی درآورد!
هنوز شناخت درستی از مدرسه نداشتم!



واسه همین خیلی بی جنجال رفتم تو حیاط.
.
.
.
زنگو زدن و تمام بچه های موجود در حیاط توی چند تا صف پشت سرهم وایستادن و منم با اینکه قدم خیلی کوتاه بود ولی رفتم ته یه صفی رو انتخاب کردم.
بعد یه آقایی اومد شروع کرد اسامی رو خوندن. من چون ته صف بودم نمیدیدم که واسه صاحب اسمهایی که خونده میشه چه اتفاقی میفته.
تا اینکه نوبت من شد و تا اومد فامیلیم رو بخونه پقی زد زیر خنده!



باز اومد بخونه خنده اش گرفت.



اینقدر که دیگه منم از خنده اش خنده ام گرفت!


تصویر کاربری
#2ارسال '21:56 1394/9/30

حسین نظردنیوی|تهران / تهران

پست‌ها 459
فکر کنم تو اون لحظه فقط من و اون داشتیم میخندیدیم. و واقعا نمیدونستم چرا ؟ و شاید خودشم نمیدونست!
بقیه حضار که صدا ازشون درنمیومد. مثل صحرای محشر بود! هر کی فکر سرنوشت خودش. به جز اون آقا که دنبال سوژه خنده بود! و من که سوژه ای بودم بی خیال و دم به تله نمیدادم!



البته من خیلی یواشکی میخندیدم و کسی نفهمید.



خلاصه هرچی اسممو خوند من از صف بیرون نیومدم!



آخرش هم وقتی کل حیاط از جمعیت خالی شد دیدن یکی اون وسط جا مونده!
مجبور شدن خودشون بیان دستمو بگیرن ببرن سر کلاس.



بعله. منم پس تا اونجایی که میتونستم تلاش و مقاومتمو کردم، و ضمنا نذاشتم لباسام هم کثیف بشه.



شب چله تون هم خجسته باد
شب آغاز امامت حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه هم هست.
و شب ازدواج حضرت محمد صلوات الله و خدیجه سلام الله.
خلاصه خیلی شب خوبیه.
سلامت و خندون و عاقبت بخیر باشید و تر و تمیز به اهدافتون برسید ان شاء الله.


ارسال پاسخ

کد امنیتی»»