یکی از مشغله های دوران کودکیم این بود که حتما باید یه سفر برم. چون همیشه عید که میشد بعد از تعطیلات میرفتیم مدرسه و معلمها از بچه ها میپرسیدن که مسافرت کجا رفتن، و من از اون دسته بچه هایی بودم که جایی نرفته بودم و بنابراین حرفی برای گفتن نداشتم.
اون موقع از نظر من اولین شاخص سفر رفتن این بود که حتما خودم اقدام به خرید سوغاتی کنم. روی همین حساب یه بار که رفته بودم خونه مادربزرگم چند روز موندم و موقع برگشتن به خونه با عمه ام رفتیم تو یه مغازه تا یه چیزهایی بخره و منم گیر داده بودم که باید سوغاتی بخرم واسه خونمون! عمه ام هم گفت اینکه اسمش سوغاتی نمیشه، سوغاتی مال سفره و سفر هم یعنی خارج شدن از تهران.
پس اولویت اولم تغییر کرد و همچنان منتظر بودم تا از تهران خارج بشیم. البته میگفتن که وقتی خیلی کوچیک بودم با هواپیما یه سفری به مشهد داشتم! ولی خب چون من یادم نمیومد پس حساب نبود. تازه سوغاتی هم که نخریده بودم!
خلاصه بالاخره تو یه یکی از عیدهای نوروز سرانجام سوار ماشینی شدیم و از تهران خارج شدیم. اینم به خاطر تغییر منزل خاله ام بود و واسه عید دیدنی این توفیق اجباری هم نصیب من شد. خیلی خوشحال بودم که بالاخره این دفعه سر کلاس در برابر سوال معلم یه جوابی برای گفتن دارم.
ادامه دارد
+
ورود به باشگاه مشتریان