اغلب همه مون بچگی اردوی مدرسه رفتیم و خاطرات زیاد داریم از تلخی از شیرینی و حوادث مختلفش رو تجربه کردیم امروز می خوام براتون یدونه از اون خاطره های خطرناکی که برای خودم اتفاق افتاده بود تعریف کنم شهر همدان شهر کوهستانی و بسیار خوش آب و هواست به همین دلیل اغلب اردو ها رو داخل کوه ها برگزار می کنن و دوره اول راهنمایی کسایی که رتبه اول و دوم از هر کلاس می آوردن برای رفتن به اردو انتخاب می کردن منم شدم نفر دوم و برادرم هم سوم راهنمایی بود اون شد اول خلاصه با کلی تلاش از پدر و مادرمون برای رفتن به اردو امضا گرفتیم و اما ماجرای جایی شروع میشه که داشتیم از کوه بالا می رفتیم و منم یک کوچولو توپل مپل بودم و جاموندم داداشم رو مسئول کلاسشون کرده بودن نمی دونست من کجای گروهم بهمین دلیل من عقب موندم و معلم پرورشی مون که خیلی مهربون و نیرو مند بود کنارم بود چون همیشه مسئول برگزاری مراسم و صبح گاه با من بود همراهم می اومد از بچه ها کمی دور شدیم خلاصه خستتون نکنم یک هو چشمتون روز بد نبینه زیر پاهام یدونه سنگ در رفت منم که در حال افتادن بودم رو هوا معلم مون منو گرفت بسیار ترسناک بود پایینش آبشار گنج نامه بود و کلی سنگ و ارتفاعش زیاد خلاصه منو نجات داد ولی من مریض شدم بالا که رسیدیم به شدت تب کردم و حالم خیلی بد بود اما خیلی بچه محکمی بودم به روی خودم نمی آوردم بدنم می لرزید بارون هم می خواست بباره دیدم داداشم یچیزی بهم داد بهتر شدم خلاصه اردو تموم شد و برگشتیم وقتی قضیه و پدر مادرم فهمیدن دیگه بماند . تا دبیرستان نزاشتن اردو برم .
+
ورود به باشگاه مشتریان