دوران عقدمون منزل پدرم بودیم .عصر تصمیم گرفتیم بریم بیرون .مادرم گفت من شام گذاشتم . ماهم گفتیم برای شام برمیگردیم.
بنده خدا کلی هم تدارک دیده بود و تاکید کرد حتما بیایید.
رفتیم بیرون تومسیر برگشت همسرم پیشنهاد داد فلافل بخوریم!همسرم خیلی فلافل دوست داره.
گفتم پس یکی میخوریم که بتونیم خونه شام بخوریم و تابلونشه بیرون چیزی خوردیم.
اما هرکدوم یک ساندویج خوردیم و برای شام نتونستیم زیاد غذا بخوریم. مادرم پرسید بیرون شام خورید؟ هر دو با قیافه های حق به جانب گفتیم نه !
بعد ازشام مادرم تلویزیون رو روشن کرد گفت امشب ستایش داره! پدرم گفت نه امشب نیست.
یهو همسرم گفت چرا امشب بود تو فلافلیه داشت نشون میداد
+
ورود به باشگاه مشتریان