* با نام خدا *
سلام و عرض ادب دارم خدمت همگی عزیزان ؛ آرزو می کنم همیشه صاحب خاطرات خوش و شیرین باشین.
خاطره ای یادم افتاده از بحث وکشمکش های انتخاب رشته دبیرستانم.
مدیر محترم و رفیق شفیقم خانم عبدالسلامی که آرزو می کنم هر جا هستن موفق و موید باشن ، از دوران راهنمایی تا اول دبیرستان و تا نیمه های دوم دبیرستانم مدیر مدرسه ی زینبیه و الزهرای ما بودن.منو هم خیلی خیلی دوست داشتن و کلا رفاقت صمیمانه ای با همه داشتن و البته با منم بیشتر چون به لطف خدا دختر مودب وگوش کنی بودم و هم این که خیلی هم زرنگ و درسخون بودم البته با دیگر دوستا بودیم.
خلاصه از اونجا که همچین شناختی از من و دوستام دست مدیریت محترم و معاون عزیز مدرسمون که از دوم دبیرستان تا سوم هم ایشون مدیریت رو متقبل شدن ، اومده بود و تعریفم نباشه منم تقریبا هیچ کدوم از مسابقات قرآنی و فرهنگی رو هم از دست نمیدادم و حتی برا مدرسه هم کسب رتبه حتی تو سنگین ترین موضوع مقالات و توفیق راهیابی به جشنواره جوان خوارزمی تو رشته نظم سوره ی نبا کسب کرده بودم کلی تو دل و چشم اهالی دفتر و کل مدرسه اعتبار داشتم و خیلی خلاصه اش کنم میشه این که القصه ؛ روز های این چنینی میومدن و میرفتند که نوبه رسید به شروع سال دوم دبیرستان و بالطبع انتخاب رشته.
منم با مدارک لازم و با همون حفظ احترام مدیریت عزیز و با خوشحالی به همراه بعضی از دوستا برا انتخاب رشته وارد دفتر مدیریت شدیم.
{ ادامه در پست بعدی }
+
ورود به باشگاه مشتریان