مادر بنده برای من تعریف می کردند که هر وقت ایشان(پدرم شهید موسی) نماز شب می خواندند در اتاق خود بوی خوشی از اتاق ایشان شنیده می شد که هرموقع از ایشان سوال میکردم لبخندی زده و آیه قرآنی می آوردند که مضمونش این بود که قادر به فهمیدن این چیزها نیستید حتی خواهر ایشان نیز می گفت شبی من هم وقتی خانه ایشان بودم متوجه این بوی خوش شدم رفتم که بپرسم ایشان در را بست وهرچه کردیم باز نکردند. نماز شبهای شهید موسی هم عجیب بود همراه با گریه و ناله های شدید روزها سپری شد و خود شهید موسی به یکی از فامیلهای نزدیک که ارتباطی صمیمی با ایشان داشت زمان نزدیکی های شهادتشان این قضیه بوهای خوش را تعریف کرد :ایشان گفته بود وقتی به نماز شب ایستاده بود آقایی نورانی را دید که جلوی ایشان ایستاده و به قدری ابهت و عظمت داشتند این آقا که قلب من به تنگ آمده بود و هرچه به من نزدیک میشد همان حالت به من دست میداد که نتوانستم نماز را بشکنم وبه آقا نزدیک بشوم چون نمی توانستم آقا عطری درآورده و نزدیک من شدند و با لبخند عطر را به من زدند و رفتند و گویی بشارت شهید شدنم را دادند و از آن به بعد همیشه از اتاقم بوی خوش می آید.
آری این است هنر مردان خدا
+
ورود به باشگاه مشتریان