یه خاطره دیگه از مدرسه دارم که خیلی وقته میخوام بنویسمش ولی هربار یادم رفته! دیگه الان که یادمه مینویسمش که در تاریخ ثبت بشه
الانو نمیدونم ولی قدیما نیمکتهای مدرسه واقعا صندلیهای ناراحتی بودن و دانش آموز نمیتونست خیلی پشتشون آروم بشینه.
و خب درسها هم اینقدر شاید برای همه جذاب نبودن و بالاخره آدم حوصله اش سر میرفت بعد از چند دقیقه و باید کاری میکرد.
کارهای مختلفی هم برای گذران وقت انجام میشد که همه باید باهاشون آشنا باشن. مثل خوردن خوراکی، بازی کردن، موشک پرت کردن، شلیک گلوله کاغذی از لوله خودکار، رفتن سر سطل زباله و مداد تراشیدن و همزمان پیغام کاغذی رد و بدل کردن و خیلی چیزای دیگه.
اما خب کلا شاید حرف زدن سر کلاس معمولترین عکس العملنسبت به کسالتبار بودن فضای کلاس درس بود. منم همیشه خیلی زیاد سر کلاس حرف میزدم و به شکلهای مختلفی هم معلمها واکنش خودشونو نسبت به پرچونگیم نشون دادن ولی این خاطره من اتفاقا برمیگرده به زمانی که معلم یکی از درسهای دوره راهنماییمون هم انگار حوصله درس دادن نداشت و یا یک ربع آخر کلاسو فرصت داده بود که هرکاری دلمون میخواد انجام بدیم و عجیب اینکه منم اصلا دل و دماغ حرافی نداشتم ولی مابقی همکلاسیها کلاسو گذاشته بودن روی سرشون. معلم هم که بنظر میرسید خیلی مشکلی نداره با این شلوغی و مدام به ازدحام و شلوغی بچه ها افزوده میشد.
میتونید برای تصور وضع حاکم تمام شکلکهای موجود رو تماشا کنید.
+
ورود به باشگاه مشتریان