جدیدترین محصولات
  1. جواهربازار
  2. پرسش و پاسخ
  3. خاطره نویسی

تجربه زرشکی

جستجو دربین پرسش و پاسخ‌ها
کد موضوع41881
تصویر کاربری
#1ارسال '16:56 1396/1/29

حسین نظردنیوی|تهران / تهران

پست‌ها 459
توی عالم بچگی مهمونی رفتن خونه فامیل یکی از تفریحات و سرگرمیهای جذابه. هرچقدر هم سن کمتر باشه این جذابیت بیشتر میشه. خصوصا اگر فامیل مورد نظر خودش هم بچه داشته باشه. دیدن خونه ای دیگه با امکانات و شکل متفاوت و خوراکیهای دیگر و غیره و از همه مهمتر بازی کردن، آپشنهای ویژه این گردش خارج از منزل هستن. اصولا لذت جست و خیز و به هم ریختن زمین میزبان در مهمونیهای فامیلی هم بیشتر از مهمونی دادن در زمین خودیه، هرچند برای بچه ها خیلی تفاوت نمیکنه بازی تو زمین کی باشه!
مثلا یه بار سقف و دیوار خونه یک فامیلو با تفنگ آب پاش طی یک بازی جنگی حسابی خیس کردیم و صابخونه خیلی شاکی شد ولی به بچه ها که ما بودیم خیلی چسبید چون از صدتا فیلم جنگی دیدن هیجان انگیزتر بود.
در مواقع محدودیت هم بازیهای نشستنکی نیز هیجانات خاص خودشو داشت. حالا چه فوتبالدستی چه منچ و غیره.
یه خونه هایی هم بود که همیشه بر حسب اقتضا یا عادت ، کاری برای انجام داشتن و منم از اون دست بچه های پایه بودم و نیروی فعال آماده به کار. و بودند بچه هایی غیر فعال و غیرآماده برای کار که پشتشون هم به پدر و مادرشون گرم بود و در اصطلاح کار نمیکردن چون گردنشون کلفت بود! برای من از مو هم نازکتر بود و به غیر از این همیشه احساس بدی داشتم که کاری انجام ندم و بخوام مهمون واقعی باشم. یحتمل منم عادت کرده بودم و یا گرفتار مقتضیات بودم.
بهرحال هرجایی یه روشی برای گرم کردن سر مهمون وجود داره.
از قضا در یکی از این دفعات صاحبخونه مقداری زرشک که شامل یک تشت بزرگ میشد جلوم قرار داد تا پاکشون کنم به این ترتیب که دم زرشکهای مذکور را از میوه شان جدا کنم. منم که حوصله ام خیلی زیاد بود و دونه دونه زرشکها رو میگرفتم و دمشونو می کندم. مدتی گذشت و صاحبخونه که صاحبکار هم محسوب میشد گفت که نمیخواد خیلی مته به خشخاش بذارم و دقت کنم!
من البته اعتنایی نکردم و همچنان به همون شیوه خودم کارو انجام میدادم. باز بعد از چند دقیقه اعلام کرد که خودمو خیلی اذیت نکنم!
منم که نمیگرفتم منظور چیه باز به سیاق خودم پیش میرفتم. تا اینکه در مرتبه ای دیگر بهم گوشزد شد که اینهمه خودمو رنج ندم!
حقیقتا درک نمیکردم که غیر از این روش چطور میشه کارو به صورت دیگه ای هم انجام داد. چون بالاخره باید در نهایت دمها از زرشکها جدا میشد دیگه!
چند لحظه بعد دوباره ندا رسید که اینهمه تعب رو به جان خریدار نباشم! این تذکرات هرچقدر بیشتر میشد منم گیجتر میشدم! اما همچنان کارمو انجام میدادم. ناگفته نماند که بعضی از دمها سخت به زرشکها چسبیده بودن و فقط با دست جدا میشدن ولی بعضی از دمها هم بدون دخالت دست و خودبخود از قبل قید زرشکها رو زده بودن و کف تشت افتاده بودن. هرچند بهرحال باید باز هم جداسازی کامل میشد و دم چه چسبیده و چه نچسبیده باید در فراقت کامل از زرشک قرار میگرفت در ظرفی جدا.
اینجوری بود که باز منادی اعلام کرد که اینهمه رنج و زحمت و تعب به خودت هموار نکن! و اینجا بود که فکر کردم شاید واقعا لازم نیست تمام دمها از زرشکها جدا بشن و این فرقت و فراق اجباری دم از زرشک اتفاق بیفته، بلکه اگه همون دمهای از پیش جدا افتاده رو سوا کنم کفایت میکنه حتما. و احتمالا مقصود از اول هم همین بوده و من بیخبر وغافل بودم که ما برای وصل کردن آمدیم نی برای فصل کردن. و به حقیقت تعداد زرشکها هم بسیار زیاد بود و سر به میلیون میزد!
پس به شیوه برنج پاک کردن به سرعت شروع به پیرایش زرشکان نمودم و از این به بعد زرشکهای ذاتا دمدار و ذاتا بی دم رو با هم به ظرف و سرمنزل مقصود میریختم!
و چون دیگه ندای اضافه ای هم نیومد به این کار ادامه دادم. تا اینکه بعد از مدتی احضار شدم برای کار پیش آمده دیگه ای. پس زرشکها رو به حال خودشون وانهادم و در منطقه ای دیگه مشغول شدم.
کمی گذشت و دخترک صابخونه (صابکار) اومد و از سر سادگی و بچگی حرف میزدیم که گفت آره وقتی رفتی مامانم گفت اولش داشتی خوب کار میکردی اما معلوم نیست چی شد که یه دفعه دیگه خوب کار نمیکردی!
و منم دهنم باز مونده بود که واقعا چرا؟!



از اون به بعد بود که تجربه آموختم تا اگر داشتم کاریو انجام میدادم و کسی اومد گفت خودتو خسته نکن اتفاقا خودمو بیشنر خسته کنم چون منظورش همینه!
###
تصویر کاربری
#2ارسال '17:18 1396/1/30

احسان حقایق|همدان / همدان

پست‌ها 55
دقیقا راسته راسته برا منم پیش اومده از بس که صاف و ساده بودیما
تصویر کاربری
#3ارسال '19:56 1396/1/30

محمد امین دلاوری جهرمی|فارس / جهرم

پست‌ها 30
نخونده نمرت 10 هست سعید جون کارت درسته رفیق
تصویر کاربری
#4ارسال '10:7 1396/1/31

حسین نظردنیوی|تهران / تهران

پست‌ها 459
تصویر کاربری
#5ارسال '16:29 1396/2/3

جابر مقدسی|هرمزگان / بندر عباس

پست‌ها 29
تصویر کاربری
#6ارسال '22:56 1396/5/9

خانم محمدی|تهران / شهریار

پست‌ها 493


عالی بود

ارسال پاسخ

کد امنیتی»»